بهنظر میرسد تب طلای استیبل کوینها رسما آغاز شده است. هر روز نام جدیدی بر سر زبانها میافتد و یک استیبلکوین جدید متولد میشود. شبکههای مختلف در یک رقابت تنگاتنگ تلاش میکنند تا به جریان اصلی دلار دیجیتال تبدیل شوند. حجم تراکنش استیبلکوینها در سال ۲۰۲۴ از مرز ۲۷ تریلیون دلار گذشت و برای نخستینبار از مجموع تراکنشهای ویزا و مسترکارت پیشی گرفت. ارزش کل این داراییهای باثبات تا ابتدای سال جاری به بیش از ۲۱۳ میلیارد دلار رسید و رشد ۵۳٪ را نسبت به سال قبل ثبت کرد. در کنار همه اینها، تصویب قانون جینیس (GENIUS) در ایالات متحده، همچون چراغ سبزی برای بانکها و شرکتهای فینتک عمل کرد تا بتوانند در مقیاس گسترده از استیبل کوینها استفاده کنند.
حالا درست شبیه به تب طلای واقعی، مسئله اصلی این است که برنده واقعی چه کسی است؟ افرادی که با بیل و کلنگ سراغ پیداکردن طلا میروند یا آنهایی که ابزار میفروشند؟ بهنظر میرسد زیرساختها و صادرکنندگان سهمی در این رقابت ندارند، برندگان واقعی تب طلای استیبل کوینها، لایههای هماهنگی (Orchestration Layer) هستند؛ همان پلتفرمهایی که با تسهیل جریان پرداختها راه را برای استخراج ارزش واقعی هموار میکنند. در این مطلب از میهن بلاکچین به بررسی این موضوع میپردازیم تا ببینیم نقش لایههای هماهنگی در آینده پرداختهای دیجیتال چیست. با ما همراه باشید.
زنجیرههای پرداخت در جبهه اشتباهی میجنگند

امروز رقابت میان زنجیرههای پرداخت بیشتر یادآور روزهای ابتدایی بلاکچین در سال ۲۰۱۷ است. همه دنبال توان عملیاتی، سرعت بالاتر و حجم تراکنشهای بیشتر هستند. سولانا به دهها هزار تراکنش در ثانیه (TPS) افتخار میکند، لایه ۲های جدید برای کاهش کارمزد با یکدیگر رقابت میکنند و ارزش کل قفلشده (TVL) به هدف نهایی همه زنجیرهها تبدیل شده است. اما در پس این رقابت یک حقیقت ناخوشایند پنهان است؛ زیرساخت بلاکچین در حال تبدیل شدن به یک کالای عمومی است.
وقتی شرکتی مانند سرکل (Circle) میتواند استیبل کوین USDC را روی ۲۸ بلاکچین مختلف عرضه کند، نشانه بارزی است که میگوید: «زیرساختها قابلجایگزینی هستند.» هر روز یک لایه ۲ جدید با ادعای اینکه ۱۰٪ سریعتر یا ۱۰٪ ارزانتر است، خودش را معرفی میکند. در شرایط فعلی، چنین ادعاهایی در بهترین حالت، فقط یک تمایز کوتاه مدت هستند.
ماجرای امروز، شبیه به تب طلای کالیفرنیا در سال ۱۸۴۹ است. افرادی که بیل و کلنگ میفروختند نسبت به معدنچیانی که برای یافتن طلا تلاش میکردند، سود بیشتری بهدست میآوردند. جویندگان طلا با ریسک بالا و رقابت شدید روبهرو بودند؛ در حالیکه فروشندگان ابزارها، صرفنظر از اینکه چه کسی طلا را به دست میآورد، همیشه مشتری داشتند.
امروز، در دنیای استیبل کوینها همین اتفاق تکرار میشود. لایه ۱ها و صادرکنندگان استیبلکوین همان معدنچیانی هستند که برای جذب نقدینگی و حجم تراکنش میجنگند؛ اما در این رقابت فرسایشی، فقط یک حاشیه سود اندک نصیبشان میشود. در شرایطی که کارآیی پایه مانند سرعت و هزینه تراکنشها در تمام شبکهها تقریبا یکسان است، دیگر هیچ زنجیرهای نمیتواند برتری خود را حفظ کند.
بنابراین، سوال این است که اگر شبکهها و صادرکنندگان استیبلکوینها سود اصلی را نمیبرند، برندگان واقعی تب طلای استیبل کوینها چه کسانی هستند؟

استفاده از استیبل کوینها برای شرکتهای دشوار است
در نظام پرداخت بینالمللی فعلی، شرکتها سالانه بیش از ۱۲۰ میلیارد دلار فقط بابت کارمزد و ناکارآمدیهای سیستم از دست میدهند. علاوهبراین، دهها میلیارد سود تنها به دلیل راکد ماندن سرمایههای نقدی بر باد میرود. شرکت تتر در سال ۲۰۲۴ حدود ۱۳.۷ میلیارد دلار سود خالص فقط از بهره ذخایر خود بهدست آورد؛ سودی که میتوانست نصیب دارندگان استیبلکوین شود.
حالا سوال این است که اگر چنین مزایایی وجود دارد، چرا شرکتها چنانکه باید و شاید سراغ استیبلکوینها نرفتهاند؟ پاسخ ساده است، داراییهای دیجیتال هنوز بهسادگی قابلاستفاده نیستند. ارسال یک پرداخت با استیبلکوین به معنای عبور از مسیر پرپیچوخم مراحل دستی است. کاربر باید یک کیف پول ارز دیجیتال راهاندازی کند، توکن گس بخرد، بین شبکهها پل بزند، از طریق یک صرافی پول را نقد کند و در نهایت مبلغ را به حساب بانکی خود انتقال دهد. هر یک از این مراحل، پیچیدگیهای خاص خودش را دارد و احتمال خطا را افزایش میدهد.
بهطور مثال، فرض کنید یک شرکت نرمافزار بهعنوان سرویس (SaaS) بخواهد حق اشتراک مشتری را با استیبل کوین دریافت کند. آنها مجبور هستند هر پرداخت را بهصورت دستی بررسی کنند، تراکنشها را یکبهیک تطبیق دهند و در صورت بروز خطا، دنبال علت آن بگردند. حالا اگر همین زیرساخت با لایه هماهنگی مجهز شود، ماجرا کاملاً متفاوت خواهد شد؛ صورتحسابها بهصورت خودکار صادر میشوند، خطاها به شکل هوشمندانه رفع میگردند و تمام دادهها بهصورت خودکار با سیستم حسابداری شرکت همگام میشوند.

در مقطع فعلی، استیبلکوینها فقط ۰.۰۳٪ از بازار عظیم ۱۲۰ تریلیون دلاری تعاملات تجاری شرکتها (B2B) را به خود اختصاص میدهند. نه به این دلیل که زیرساختها توانایی پردازش تراکنشهای استیبلکوینی را ندارند؛ بلکه بهخاطر اینکه آنها هنوز با نحوه عملکرد واقعی کسبوکارها سازگار نیستند. در سیستمهای سنتی فرآیندهایی مانند تأیید پرداخت، صدور فاکتور، رفع خطا و رعایت مقررات جزء بدیهیات است؛ اما در دنیای کریپتو یا اصلا وجود ندارند یا بهشکل پراکنده پیادهسازی شدهاند. در نتیجه، مانع اصلی پذیرش سازمانی استیبلکوینها مسائل فنی نیست، بلکه عملیاتی است. این همان خلأ بزرگی است که تبطلای استیبل کوینها آن را نادیده میگیرد.
الگوی پنهانی که همه از آن غافل هستند
در تمام فناوریها یک الگوی تکراری وجود دارد؛ زیرساختها بهمرور زمان به کالای عمومی تبدیل میشوند و ارزش از زیرساخت به لایههای بالاتر منتقل میشود. ارائهدهندگان خدمات ابری بیش از پهنای باند، از خدمات مدیریتی خود درآمد کسب میکنند. شرکتهایی مانند استرایپ (Stripe) نه از انتقال داده، بلکه از حل مشکلات پرداخت درآمد بهدست میآورند.
تب طلای قرن نوزدهم یک درس مهم داشت؛ لوی اشتراوس (Levi Strauss) صاحب برند لیوایز با فروش شلوار جین به معدنچیها ثروتمند شد، در حالیکه اکثر آنها سودی به دست نیاوردند. این یعنی، پول هوشمند به جای جستوجوی مستقیم طلا، امکان استخراج را فراهم کرده است.
در دنیای استیبلکوینها هم همین اتفاق در حال تکرار است. زیرساختها یک پیشنیاز حداقلی هستند و ارزش واقعی در هماهنگی است. بهزبان سادهتر، داشتن یک لولهکشی کافی نیست، مهم این است سیستمی روی این زیرساخت اجرا شود که آب را بهصورت خودکار به جریان بیندازد. در همین راستا، مسترکارت اخیرا استارتاپهایی را که روی هماهنگی پرداختهای استیبلکوینی کار میکنند، بهعنوان بازیگران کلیدی آینده داراییهای دیجیتال معرفی کرده است.

شرکتی که با استفاده از استیبلکوینها یک سیستم اشتراک خودکار یا استراتژیهای خودکار برای مدیریت سود خزانهداری خود راهاندازی میکند، عمیقا به پلتفرمهای هماهنگسازی وابسته میشود. شاید این پلتفرمها برای هر تراکنش درصد اندکی کارمزد بگیرند؛ اما در مقابل، ساعتها کار دستی حذف میشود و این صرفهجویی برای شرکتها کاملاً قابلتوجیه است.
مزایای لایههای هماهنگی چیست؟
منظور از هماهنگی ایجاد شرایطی است تا کسبوکارها بتوانند فرآیندهای مالی و پرداختهای مبتنی بر استیبل کوین را به جریانهای خودکار و یکپارچه تبدیل کنند.
خودکارسازی فرآیندهای مالی
تراکنشهای ارز دیجیتال اغلب بهصورت تکی و دستی انجام میشوند، در حالی که سیستم مالی سنتی سالهاست که بر پایه اتوماسیون فعالیت میکند. کسبوکارهای مبتنی بر عضویت و حق اشتراک کاملا بر پرداختهای دورهای خودکار متکی هستند. در صنعت وامدهی نیز اقساط بهصورت خودکار و براساس تراکنشهای از پیشتأییدشده از حساب مشتریها برداشت میشود.
دنیای کریپتو تاکنون جایگزین قابلاعتمادی برای چنین سیستمهایی نداشته است؛ اما این روند در حال تغییر است. بهروزرسانیهای جدید اتریوم به کیفپولها اجازه میدهند که قوانین خودکار از نوع «اگر/آنگاه/زمانی که» را در خود جای دهند تا تراکنشها بتوانند بر اساس شرایط ازپیش تعیینشده اجرا شوند. این یعنی پول برنامهپذیر در راه است.
به لطف این قابلیت، کاربردهای متنوعی مانند پرداخت حق اشتراک بهصورت خودکار، سرمایهگذاری خودکار با استفاده از استراتژیهایی مانند میانگین هزینه دلاری (DCA) و حتی پرداخت به تامینکننده دقیقا در لحظه تایید تحویل کالا امکانپذیر میشود. کاربر تنها یکبار قوانین را تعیین میکند و سیستم همهچیز را خودکار انجام میدهد.
نکته مهم اینجاست که این فرآیند بهصورت غیرحضانتی (Non-custodial) رخ میدهد، یعنی کنترل کامل وجوه در اختیار شرکت باقی میماند و نیازی نیست که سرمایه خود را به یک واسطه بسپارد. شرکتها هیچگاه حاضر نیستند فرآیند خودکارسازی را به سیستمی واگذار کنند که مالکیت وجوهشان را از آنها میگیرند.
اینجاست که تفاوت هماهنگی با زیرساخت روشن میشود؛ زیرساخت فقط تراکنش سریع و ارزان ارائه میدهد؛ اما هماهنگسازی، فرآیند کسبوکار را بهصورت خودکار درمیآورد.

ایجاد ارزش
زیرساختهای بلاکچینی برای هر تراکنش کارمزد اندکی دریافت میکنند؛ اما پلتفرمهای هماهنگی برای حل یک مشکل پول میگیرند. مثلاً اگر یک پلتفرم بتواند برای یک شرکت ۵۰ دلار از کارمزدهای بانکی کم کند یا ۵۰۰ دلار سود اضافه تولید کند، گرفتن چند دلار یا درصدی از آن مبلغ کاملاً منطقی است. این مدل درآمدی بسیار جذابتر از دریافت چند صدم سنت در قالب گسفی است.
از طرف دیگر، هماهنگی اثر مرکب دارد. پلتفرمهای هماهنگی بهمرور زمان خدمات جدید اضافه میکنند، با مشتریها رابطه بلندمدت برقرار میکنند و اکوسیستمهای یکپارچهای میسازند که جایگزینی آنها برای شرکتها دشوار است. شرکتی که فرآیندهای مالی خود را با چنین پلتفرمی گره بزند، اگر بخواهد آن را عوض کند باید کارکنانش را دوباره آموزش دهد، روشهای کاری خود را تغییر دهد و ریسک اختلال در عملیاتش را بپذیرد. همین وابستگی، باعث میشود حاشیه سود پلتفرمهای هماهنگی پایدار باقی بماند.
ممکن است بپرسید آیا خود شبکههای بلاکچینی نمیتوانند این هماهنگی را ایجاد کنند؟ تاریخ نشان داده است که معمولا این کار نتیجه موفقی ندارد. مثلاً سرویس وب آمازون سعی کرد با شرکتهای نرمافزار بهعنوان سرویس که روی زیرساختش ساخته شده بودند رقابت کند، اما در اکثر موارد شکست خورد. شرکت ویزا هم میتوانست خدماتی مانند استرایپ را ارائه بدهد؛ اما این کار را نکرد. دلیل سادهای هم داشت؛ همیشه تخصص و تمرکز برنده میشود.
جمعبندی
در پنج سال آینده، صدها میلیارد دلار از پرداختهای سازمانی روی بلاکچین انجام میشود. شبکههایی که این تراکنشها را پردازش میکنند، از هر پرداخت فقط چند سنت درآمد دارند؛ اما سود اصلی نصیب لایه هماهنگی میشود، همان بخشی که کمک میکند پرداختها بهصورت خودکار و بهراحتی انجام شوند.
حالا سؤال اصلی دیگر این نیست که آیا استیبلکوینها جای سیستمهای پرداخت سنتی را میگیرند یا نه، بلکه مسئله این است که چه کسی از این تغییر بیشترین سود را میبرد.
برندگان واقعی افراد و شرکتهایی هستند که بتوانند چالشهای عملیاتی پیچیده را حل کنند، فرآیندهای دستی و چندمرحلهای را از میان بردارند و پرداخت با استیبل کوینها را به اندازه واریز بانکی آسان کنند.
شبکههای پرداخت و صادرکنندگان استیبلکوین هنوز بسیار مهم هستند؛ اما بهتدریج به یک کالای عمومی تبدیل میشوند. طلای واقعی در لایه هماهنگی نهفته است؛ همان جایی که تجربه کاربری با جریان کاری یکپارچه میشود، پرداختهای تککلیکی جایگزین کارهای مالی دستی میشوند و حل مشکلات میلیارد دلاری شرکتها به یک منبع درآمد پایدار تبدیل میشود.
در تب طلای دیجیتال، برنده کسی نیست که سریعترین زنجیره را بسازد یا بیشترین استیبلکوین را صادر کند؛ بلکه کسی است که با تمرکز روی هماهنگی باعث میشود کل اکوسیستم واقعا کار کند.













